ممدنبودی ببینی

این آهنگ رو از وبلاگ تعطیل از آقای نیما آزاد گرفتم.میتونید دانلود کنید و گوش بدید. 

 

ممد نبودی ببینی

جهان سومی

از هم که وا ماند ایم 

جهانمان سومی شد 

 سیاستمان بی پدر و مادر   

دموکراسی برای از ما بهتران

از هم که وا ماندیم 

آزادی به گلوله ای سمبل شد 

رویاهامان فراموش شد

مردم دلش گرفت 

چه ترانه ها  که نگفت 

مردها زنانه شدند به مردی 

زنان به زنی زندانی  

سیاست باز شدیم  همه 

 

فریاد

لووم بستن ولی فریاد اکردن

شو و روز از گذشته یاد اکردن 

با رویای خاش سالن رفته 

دل بی آرزو خوشحال اکردن 

لووم بستن ولی فریاد اکردن

شو و روز از گذشته یاد اکردن  

چه ایامی همه شعر رو ترانه 

همه  شروند وشعر عاشقانه 

چه دخت بی نظیری یارم استه  

چه خوبو مهربون استه چه جونه 

نه بندر بندر اون روزگارون 

نه چشمی منتظر وا راه یارون 

درخت سنگ و سیمون سوز ابودن 

دل دیونه تنها یادگارن 

 

(ترانهای از ابراهیم منصفی با صدای ناصر منتظری)

 

 

 

 

برای دانلود کلیک کنید

رفتار ما ناشی از تفکر ماست.

 تقدیم به اون کسایی که  تو خیابان  مردم رو ارشاد میکنن. 

دو راهب که مراحلی از سیر و سلوک را گذرانده بودند 

و از دیاری به دیار دیگر سفر میکردند

سر راه خود دختری را دیدند که در کنار رودخانه ایستاده بود

 و تردید داشت که از آن بگذرد.

وقتی راهبان نزدیک رودخانه رسیدند

 دخترک از آنها تقاضای کمک کرد. یکی از راهبان

بلادرنگ دختر را برداشت و از رودخانه گذراند.

راهبان به راه خود ادامه دادند ومسافتی طولانی را پیمودند تا به مقصد رسیدند.

در همین هنگام راهب دوم که ساعت ها سکوت کرده بود خطاب به همراه خود گفت:

" دوست عزیز، ما راهبان نباید به زنان نزدیک شویم.

تماس با آنها برخلاف عقاید و مقررات مکتب ماست.

 در صورتیکه تو دخترک را بغل کردی و از رودخانه عبور دادی.

راهب اولی با خونسردی و با حالتی بی تفاوت پاسخ داد

 "من دخترک را همان جا رها کردم ولی

تو هنوز به آن چسبیده ای و آن را رها نمیکنی."

نویسنده پیشرو و برنده نوبل 98، و خالق رمان کوری درگذشت

 

برای من که کتاب کوری رو در همان چاپ اول  خوندم  یک شک بود یک تلنگر که حس و حالش تا حالا موند. چند روز پیش که دو نوشته قبلی رو مینوشتم تو حس و حال همین کتاب کوری بودم من عاشق این کتاب بودم بارها خوندمش شاید دروغ نباشه که خیلی وقتها تو تنهایی هم گریه کردم.خیلیها به من گفتند بعد از خوندنش یک درد مشترک داشتند. بعد از اون کتاب همه نامها و الان هم کتاب مرد تکثیر شده رو در دست مطالعه دارم. 

 

یکی از معروف ترین آثار این نویسنده رمان «کوری» است که داستان آن درباره کشوری است که کل مردم آن قدرت بینایی خود را از دست می دهند.
او قرار بود در جشنواره کتاب «ادینبرا» در ماه اوت آینده شرکت کند. ساراماگو پس از آن که دولت جناح راستی حاکم بر پرتغال با رمان بحث انگیز او به نام «انجیل به روایت عیسی مسیح» مخالفت کرد، در اوایل دهه 1990 به «لانزاروته» در جزایر قناری (اسپانیا) مهاجرت کرد. دولت حاکم بر پرتغال به دلیل آنچه که آن را توهین به دین کاتولیک می خواند، به این اثر ساراماگو اجازه حضور در رقابت برای جایزه ادبی اروپا را نداد.
ساراماگو که خیلی دیر در زمینه نویسندگی به شهرت رسید (در دهه 50 سالگی اش)، اولین رمان خود با عنوان «کشور گناه» را که داستان آن درباره یک روستایی بحران زده بود، در سال 1947 نوشت ولی به لحاظ تجاری موفقیتی حاصل نکرد. او بعد ها در سال 1983 یک رمان دیگر به نام «بالتازار و بلیموندا» نوشت و این بار به شهرت بین المللی رسید. آخرین رمان ساراماگو با عنوان Caim در اواخر سال گذشته منتشر شده بود.
در سال گذشته یک کتاب دیگر هم با عنوان «دفتر» که مجموعه ای از نوشته های غیر داستانی او بود و در آن از تونی بلر و پاپ و رژیم اشغالگر قدس انتقاد کرده بود، نیز منتشر شد.
ساراماگو در گفتگویی که سال گذشته طی مصاحبه ای، گفت: "من شاید سه، چهار سال دیگر و شاید هم کمتر زنده باشم. هر بار که نوشتن کتابی را به پایان می رسانم منتظر می مانم تا یک ایده دیگر به ذهنم برسد. این بار هم شاید ایده ای به ذهنم برسد. باید ببینیم."