دوباره

از میان گذشته 

تا شدم 

خرد و هزار تکه با باد 

با ذهنیتی که رها میشود در  

نبودنهای بسیار 

هنوز در من پارسال هم نیامده 

سال از سالم نمیگذرد  

عادت کرده ام آخر هر ماه 

به هر ضربه که فرود آید  

یکی پس از دیگری 

این مخوف اهریمن درونم 

دست از من بر نمیدارد 

در شبانه ای تو 

که هزاره میشود 

رویایی بی سرانجام 

 در نوشیدن سیال فریبکار صدایت

هنوز سردم است  

گنجشکهای رابطه  

دعوتم کنید 

تا مکرر شوم  

                 در دوباره 

 

                        و   دوباره های بسیار

 

 

 

 

 

 

 

 

 

خیال

ده سال دیگر هم که بگذرد

فرق نمی کند

این سنگین نگاه 

این موهای مجعد سفید

نگاهی که گیر میکند بین ردیف صندلیها

فرق نمیکند بین آنهمه دست و پازدنها

یکی از خون و سینه بند بگوید

فرقی نمیکندآ‌نقدر دور باشی

که همه شعرهای هوس آلود دخترکان

گوش هایت را مزه مزه کند

حجم آن دستها با این سر

با هیچ شرابی پر نمیشود

حالا هی از رژ شکسته بگویم

یاهر آینه که ریخت

تمام بندر پر از تکه ای دل من است

زیر پای هر رهگذر

دیگر مهم نیست

مهم بودن توست

که هستی

و من

حالا هی با نگاه حقیر هم که بنگری

ثانیه از ثانیه ام نمیگذرد

دفن شد در من همان بهمن سیاه

آن منی که می شناختی ام