تکرار

شبهای تاریک 

پیاده در ابهای باران زمستانی 

صورتی رنگ پریده  

با سری برزگ درست وسط پیشانیم   

پلها و خیابانهای شلوغ  

تکرار 

تکرار ! 

ابن دایره ناتمام روز و شب 

روز و شب 

شبی بارنی 

شبی تاریک با رویای هزار ستاره خاموش 

که سوسو نمیزند !

بی خستگی 

فکر مدامت 

از سرم نمیرود! 

بیهوده 

بیهوده تر می شوم 

هر روز و شب تاریک!

فاصله

بین دستی که منم 

                    تا دستی که تویی 

  

شهری بزرگ فاصله افتاده 

 

با خیابانهای شلوغ  

 

با پلهای بسیار  

چهار رد پا بر سنگفرش پیاده روهایش  

   

که دیگر قد پای هیچ کس نیست  

 

 

چشمهای من سوخت 

بین دستانی 

 که میرفت  

پاهایی که گیر کرده بود  

زیر آواریی که میبارید

زمان چیست  

ماه میچرخد 

زمان تمام شد  

سهم من از اضافه بازی چند ثانیه  بود.  

چه را بیابم  

در ثانیه ای که گذشت؟