..............

همینجور خودم گیج میخورم

بین روزهای رفته و نرفته

حس مستی شدید

بی جرعه ای حتی

بالا و پایین بودنی سخیف

حس سختی است

تاب آوردن بی تو

با تو با تپش های هزار قلبی که زیر چادر پنهان میشود

 طعم تلخی

در پس هزار دست نرسیده به دست نهفته بود

در باد و سرد و مهتابی

آن شب چهارده

که ماه شاهد ما بود



تلخ

تلخ

     تلخ

تلخ مثل چای سیاه مانده ته لیوان

تلخ مثل بیهودگی انگشتانم

  وقت مزه مزه نکردن لمس دستانت

تلخ مثل بستن نگاهم

                             بروی آرزوی دیدن چشم سیاهت

تلخ شده ام

تلخ 

چشمانت

چشمانت

 تکرار

تکرار ی تلخ

نام تو

هزار باره میشود




راز من

هزار سال پیش بود

 بر من هزار سال گذشت

کشف تو در دستان من

  با نفسی تنگ

قلبی پر درد


هیچ کس نفهمید

هیچ ندانست

آتشی در کف به در و دیوار میزدم

هیچ کس 

هیچ نگفت



تمام شد 

فاصله ها پر شد

بازنده شدم


هزار سال گذشت

 تو کشف شدی

بین روزهای بی من

 ترا به انگشت نشانم میدهند

رنگین کمان بی باران


 هزار سال درونم

هزار سال چو آتشی در کف

هیچ کسی

راز مرا نفهمید





فلش بک

رسیتا ل پیانو

جوانی با کله ای پر نت

ضرباهنگ آکوری که فرود آمد

غصه

هیچ بود

دور شده بود

دور شده بودم

می دانستم

می دانست

که بهانه ای نیست

 ناگزیر  

بیهوده  

بی هدف پا به پا کردم نرفتن را

بیهوده به ولیعصر اندیشیدم

به تاکسی ها به شلوغی

به توهم گم شدن

حل شدن این حس تلخ تو فشار مسافران مترو

کتابهای ممنوعه ممنوعه فروش

تنهایی فیلمهای  مبتذل سینما سپیده

دور شده بود مثل همیشه

دور شده بودم مثل هیچ وقت 

دوره شده بودم با کله ای پر نت 

 و آکوردی که فرود می آمد .

..................

تکراری شده ام 

 بیزار از خود 

مثل نمایش مضحک همیشگی جمعه ها  

مثل دوستت دارم های آبکی 

مثل تمام بدبختیهای که منم