مادر مادر بود.

من از تو میمردم 

میان حادثه 

میان یک مشت لباس چرک 

که چنگ میزد دستهای مرا با وایتکس و تاید 

 من از تو میمردم 

مادر دلش برای جوانه های درخت میسوخت 

برای گلهای نورس درخت  

مادر دلش برای دست من نسوخت 

مادر دلش برای دل من که مرده بود 

دلی باد کرده بود روی تشت حبابهای کثیف  

دلی که بعد تاب میخورد روی بند رخت

مادر مادر بود 

من دلم به باغچه خوش بود 

مادر به درخت و پولهای ریز تشک  

حال پس از اینهمه ! 

مادر هنوز دلش به تشک و پولهای زیر خوش است  

باغچه ای نمانده برای دلخوشی من

تو نماندی

فقط من مادر شدم 

بین هذینهای فراموشی 

مادر شدم  

 مادر هزار کودک که 

 باغچه را دوست دارند 

 لی لی را دوست دارند 

مادر تمام کودکان تو 

که به دنیا نیامدند 

زن مهربانترین مرد 

 مادر زیباترین کودکانت   شیرین مثل قند

من هنوز از تو میمردم

بین نخوابیدنهای بسیار  

بغضهای انباشته 

 لباسهای چرک سبد لباس شویی 

دور از دستان من   

رفتن ها  و نیامدنها  

وقت دویدن ها 

نگاه دوخته به کف 

 سایه ای بزرگ روی صورتم  

جراحی لبخندی بر لبانم 

من هنوز از تو میمردم. 

باور کن!

ذهن

از نارجستان که بگذرم 

پشت پس هر چه حدیث ما 

عبور میکند آخرین نگاه  من 

با تکه های سفیدی که فرو میبرد 

در گلو نخواسته های بسیار 

از نارنجستان که بگذرم 

از همین باغ شازده 

هیچ تغییری نمیکنند طلوع دوباره  

پنچره ای با پرده های گلدار که میخکوب شده به دیوار  

دستی آنسوی پنجره 

مرا تکان میداد. 

از سربالایی سئول که پایین بیایی 

از پله هایی دوار سالن میلاد 

از آکورد تند این جوی کنار خیابان خنک  

 با دستی که رها شده بود در دست من  

دیگر به طلوع خورشید نیازی نبود 

به پنجره  

به بودن یا نیودن 

به هیچ  

به هذیانهای همیشه ام نیازی نیست. 

نیازی نیست .  

تکرار

شبهای تاریک 

پیاده در ابهای باران زمستانی 

صورتی رنگ پریده  

با سری برزگ درست وسط پیشانیم   

پلها و خیابانهای شلوغ  

تکرار 

تکرار ! 

ابن دایره ناتمام روز و شب 

روز و شب 

شبی بارنی 

شبی تاریک با رویای هزار ستاره خاموش 

که سوسو نمیزند !

بی خستگی 

فکر مدامت 

از سرم نمیرود! 

بیهوده 

بیهوده تر می شوم 

هر روز و شب تاریک!

فاصله

بین دستی که منم 

                    تا دستی که تویی 

  

شهری بزرگ فاصله افتاده 

 

با خیابانهای شلوغ  

 

با پلهای بسیار  

چهار رد پا بر سنگفرش پیاده روهایش  

   

که دیگر قد پای هیچ کس نیست  

 

 

چشمهای من سوخت 

بین دستانی 

 که میرفت  

پاهایی که گیر کرده بود  

زیر آواریی که میبارید

زمان چیست  

ماه میچرخد 

زمان تمام شد  

سهم من از اضافه بازی چند ثانیه  بود.  

چه را بیابم  

در ثانیه ای که گذشت؟