مرد تکثیر شده

ژوزه سارامگو در این کتاب با مواجه ساختن این دو موجود استثنایی با یکدیگر ماجرای عجیبی را ارائه میدهد که ماورای تفکرات انسان است.رمان زیبایی در مورد شخصیت متفاوت با دو طرز فکر متفاوت و دو حرفه متفاوت ولی در عین حال چنان شبیه به یکدیگر که حتی نزدیکانشان هم نمیتوانند تفاوتی بین آنها احساس کند. مرد تکثیر شده رمانی است که انسان را در برابر مهمترین پرسش زندگی قرار می دهد. 

 

 

مرد تکتیر شده: 

نوشته: ژوزه سارامگو 

برنده جایزه ادبی نوبل سال ۱۹۹۸  

ترجمه: عبدالرضا روز خوش

زنان و مردان قوی

دوست عزیز آقای راهبر امامدادی برای من یک کامنت گذاشته با این مضمون زیر که برام خیلی جالب بود:

 

(یادم باشد که مردها از زن قوی خوششان می آید، اما تنها برای این که زمینش بزنند و زور و هوشمندی و زرنگی خودشان را ثابت کنند. وگرنه وقتی تن داد، تبدیل به تفاله می شود و کم کم از چشمشان می افتد. زن قوی در فرهنگ ما همیشه دچار دردسر می شود.  او هم آدم است و دل دارد و بالاخره باید یکی را انتخاب کند. اما بسیار به ندرت پیدا می شود مردی که زن را همان گونه قوی بخواهد و تمایلی نداشته باشد که خردش کند. ) 

 

نمی دونم دلیل گفتن این حرفشون چی بود. اولش دلم خوش شد گفتم با من بوده پس من قویم.ولی بعد نه! 

 

 فکر نمیکنم همه مردان اینطوری باشند حداقل مرد ما اینجوری نیست. خوش بحالمون شانس آوردیم. 

فقط میدونم قوی بودن زن و مرد نمیشناسه. ولی من به عنوان یک فرد این جامعه عاشق همه مردها و زنان قوی هستم.دیدنشون به ادم انرژی  و پویایی میده. همیشه دوست دارم دور و برم همچین دوستانی داشته باشم. افرادی که خمود و یک بعدی باشند برام سخته ارتباط داشتن باهاشون. از زنانی که همه وقتشون رو به پختن غذا مهمانی و البته پس انداز و پر کردن جیب شوهرشون باشه هم خوشم نمی یاد. و صد البته  همچنین از مردهایی که قدرت تفکر وزمینه پیشرفت رو از زنها میگیرن. 

 

اونچیزی که به پیشرفت جامعه کمک میکنه زن صرفه جو و خانه دار تنها  و مرد ی که فقط به فکر کاسبی باشه نیست. به نظر من رشد اجتماعی مهمترین رکن یک جامعه است. این کار محقق نمیشه مگر داشتن مردان و زنان قوی وآگاه .

ندای جوان

دوستان من نیاز به کسی دارم که یک نسخه برای منم بگیره از هر شماره ش

خواب زن

عجیب

مثل خواب یک زن بعد ظهری  

تعبیر فراموش شده درخت از بهار   

فرود آمد  !!

بی  منتظری   

داسها از کار افتاده  

 در آغوش دسته ای گندم 

خیال درویی دیگر را مزه مره میکردند 

هیچ نبود  

تنها خواب یک زن  

در بعد از ظهری چپ شد  

دستانی کوتاه 

دامنی کثیف 

سینه ای پر شیر  

 هیچ نبود 

توهمی بود 

لیوان چای کبود 

که تنهایی تهش رسوب کرده.

ابرام

از منصفی همین بس که تا بود عاشق بود.