کف دست

باشی در پس کنج تاریکخانه

باشی و نیاندیشی

نیاندیشی و نمانی

نمانی و نبینی

نبینی و برود تمام آنچه مانده بود کف دستهای من

به همین سادگی برود

به همین سادگی فراموش شود

تمام  سنگفرشهای کوچه و سبزه های  له شده کف کفشهامان

فراموشی سیال

آن جرعه که نوشیدیم.

تلخ مثل  شراب هزار ساله لبانت

فاصله ای که هیچ پر نمیشد.

میان دو دست تلخ

دو دست سبز تلخ

که باشی و نیاندیشی

نمانی و نبینی

 وبرود از یاد تمام انچه مانده بود کف دستهای من.

از طالع بی قرار سرنوشت.