تابستان

همینطور کبود و تاریک 

همانطور خسته خسته

دل به آب دادن سبزه ای دادم

که نکاشته ام در باغچه ای که ندارم

تکرار عبور از زیر تاق پیچک

خیس فواره چرخان

بوی علف گرفته ام

بوی سبزی محال آرزوها

بوی آن صفحه های کنده شده از عمر

که نوشته نشد هیچ شام سیاه

باغچه شده ام

هزار غنچه نشکفته در دلم

هزار نهال نورس در آغوشم

مادر شدم

مثل تمام زمینهای باکره چهارده سالگی

مادر هزار درد

نشکفته در تحمل بودن

مادر شدم

مادر هزار آرزوی شیرین

که له شد کف خیابان

در پس

طعم گس هر روزه گی  

همینجور تاریک و کبود