ندانستم !!!!!!!!!!

میگفت زمان که بگذرد 

 همه چیز را درست می شود 

عروس که شوی 

ابروهایت را که برداری 

 تغییر میکنی!

من جوان بودن 

سرم بزرگ شده بود

چیزی در من می ترکید.

دستهای آویزان 

گلهای خوشحال حنا   

 رقص مدام دخترکان 

نگاه حسرت آلودشان  

خوشبختیهای نارس حل میشد تو یک لیوان تلخ 

 میترسیدم کشف شوم 

لبخند قرمز چشمهای من  

بلعیده میشد در گلو!

 نمیدانستم 

جوان بودم 

ترد و شکننده 

سبز و نورس 

 میپیچید تنم به طنین صدایش  

 من جوان بودم  

من به صدایش

وقتی که بالا میرفت از دستهای من 

تا پنجره 

تا همان تاق نیلی 

ندانستم!

پیر شده بودم همش 

نمیدانستم ! 

دسته گلهای قرمز چه مفهومی دارند ؟ 

وقتی عروس میشوی !! 

چشمهایم قرمز 

میگفت عروس که شوی 

گل  که دهی  

تغییر میکنی  

چقدر من عروس شدم 

 لباس سپید 

 دسته گلی از رز   

 مردانی مهربان 

کودکانی که می آمدند در من  

می امدند می رفتند

 مادر پیر 

 لباس سپید عروسی  و ابروانی برداشته  

هیچ تغییری 

هیچ!!!!!!!!!!!!  

آیینه زل زده بود در چشمانم  

با خنده ای مضحک!

من پیر شده بودم  

 دسته گلی از رزهای قرمز  

چرا ندانستم. 

چرا ندانست   

من جوان بودم  

ترد و شکننده!! 

 این طنین صدایش بود. 

که میپیچد. 

هیچ تغییری نبود 

فقط سن من زیاد میشد!!!!

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد